کد مطلب:140256 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

رسیدن موکب همایونی به وادی صفاح و ملاقات فرزدق با آن حضرت
در كامل ابن اثیر آمده كه آن حضرت پس از كوچ نمودن از تنعیم دشت و صحراء را طی می كردند تا موكب همایونی آن جناب به وادی صفاح [1] رسید و پس از نزول اجلال در آن موضع فرزدق بن غالب شاعر معروف محضر امام علیه السلام مشرف شد.

از فرزدق نقل شده كه گفت در سنه شصت هجرت با مادرم به حج بیت الله الحرام می رفتم چون به حریم حرم رسیدیم حضرت امام حسین علیه السلام را دیدم كه از مكه بیرون آمده بخدمت رفته سلام داده عرض كردم خداوند مسئول شما را عطا كند و بدانچه منظور است برساند، پدر و مادرم فدایت باد ای پسر رسول خدا چون است كه مناسك را بجا نیاورده همی روی؟!

فرمود: اگر شتاب نمی كردم مرا می گرفتند، بگوی كه كیستی؟

عرض كردم: مردی عربم، بیشتر تفتیش نفرمود.


باز پرسید: خبر كوفیان را بگوی.

عرضه داشتم: من الخبیر سئلت (از شخص مطلع سؤال فرمودی) دلها با شما بوده و شمشیرها بر علیه شما می باشد و قضا همه روزه از آسمان نازل است و خداوند آنچه خود خواهد می كند.

فرمود: سخن به راستی گفتی كه سررشته امور به دست قدرت او است و كل یوم هو فی شأن اگر قضا بر وفق مقصود رود بر نعمای الهی شكر واجب شود و اگر صورتی دیگر روی نماید آن كس را كه پرهیزكاری و حق نیت و سریرت باشد از حد درنگذرد و از بلیات پروا نكند.

گفتم: آری، خدایت پاس كند و حافظ و ناصر باشد، پس مسئله ای چند از مناسك و نذور پرسیدم جواب فرمود و خداحافظی كرده مركب خویش را براند، چون بگذشتم خیمه برافراشته دیدم گفتند عبدالله بن عمرو بن العاص راست، بدانجا رفته واقعه باز راندم.

گفت: چون شد كه تخلف از خدمت كردی؟ به خدای كه مملكت او را باشد و هیچكس بر او و یاران او ظفر نیابد.

این سخن در قلب من موقعی عظیم یافت بر آن شدم كه ملتزم ركاب شوم، باری ابتلای انبیاء و شهادت آنها را متذكر شده فسخ عزیمت نموده به عسفان [2] رفتم.

پس از چند روزی كاروانی از كوفه آمد بر اثر آنها شتافته بانگ برداشته احوال امام علیه السلام را پرسیدم؟

گفتند: الا قد قتل الحسین علیه السلام


من بازگشته و عبدالله بن عمرو بن العاص را لعن و نفرین نمودم.

مرحوم حاج فرهاد میرزا در قمقام می نویسد:

محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤل ملاقات فرزدق را در منزل شقوق [3] و سید بن طاوس در لهوف آن را در منزل زباله [4] بدین نهج آورده اند

فرزدق به امام علیه السلام سلام كرد و دست آن حضرت را بوسید، حضرت فرمودند:

ابافراس از كجا می آئی؟

عرض كرد: از كوفه

حضرت فرمودند: از مردم كوفه چه خبر داری؟

عرضه داشت: مگر سخن به راستی می باید راند؟

فرمود: الصدق ارید (راست را قصد نمودم).

عرض كرد: مردمان را دل با شما است و تیغ ها بر نصرت بنی امیه همی زنند و نصر و ظفر از جانب خداست، دینداران سخت نایاب و قضای الهی همه روزه فرود همی آید.

فرمود: آری، سخن به صدق گفتی، این مردمان بندگان دینار و درهمند و دین را به بازیچه گرفته اند چندان كه امر زندگانی و معاش آنها بگذرد به زبان اظهار مسلمانی نمایند و چون مقام امتحان شود كیش و آئین نابود انگارند.

عرض نمود: به كوفه چگونه روی كه پسر عم شما مسلم بن عقیل و یارانش را بكشتند؟

فرمود: او به رحمت و رضوان باری تعالی پیوست، آنچه حق او بود بگذاشت و آنچه بر ما است بجا است پس این اشعار را بخواند:



فان تكن الدنیا تعد نفیسة

فدار ثواب الله اغلا و انبل






و ان تكن الابدان للموت انشأت

فقتل امرء بالسیف فی الله افضل



و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء فی الكسب اجمل



و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء یبخل




[1] بكسر صاد مكاني است بين حنين و آنجا كه نشانه هاي حرم را نصب كرده اند.

[2] به ضم عين و سكون سين گفته اند موضعي است بين جحفه و مكه و برخي ديگر گفته اند: جائي است بين مسجدين و در هشت فرسخي مكه مي باشد و بعضي ديگر گفته اند مكاني است كه سي و شش ميل با مكه فاصله دارد.

[3] «جمع «شق» منزلي است در طريق مكه بعد از واقصه

[4] به ضم زاء مكاني است معروف در راه مكه بين واقصه و ثعلبيه قرار دارد